معقد و زفت و سفت و سطبر شدن و بستن مایعی: دفزک شدن شیر، کلچیدن آن. بستن آن. ستبر شدن آن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : تکبد، دفزک شدن شیر. تمطط، دفزک شدن آب. خثاره، خثر، خثران، خثور، خثوره، دفزک شدن شیر و چغرات گشتن. (از منتهی الارب)
معقد و زفت و سفت و سطبر شدن و بستن مایعی: دفزک شدن شیر، کلچیدن آن. بستن آن. ستبر شدن آن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : تکبد، دفزک شدن شیر. تمطط، دفزک شدن آب. خثاره، خثر، خثران، خثور، خثوره، دفزک شدن شیر و چغرات گشتن. (از منتهی الارب)
نازک شدن گوشت، ترد و زودپز شدن آن بعلاج، مانند در برف و یخ نهادن یا در ماست و امثال آن خوابانیدن آن یا برگ انجیر یا انجیر نارس در دیگ گوشت کردن یا پاشیدن گرد انجیر خام خشکانیده بر آن، و امثال آن. (یادداشت مؤلف). لغومه. (تاج المصادر بیهقی). و نیز رجوع به نازک شود
نازک شدن گوشت، ترد و زودپز شدن آن بعلاج، مانند در برف و یخ نهادن یا در ماست و امثال آن خوابانیدن آن یا برگ انجیر یا انجیر نارس در دیگ گوشت کردن یا پاشیدن گرد انجیر خام خشکانیده بر آن، و امثال آن. (یادداشت مؤلف). لغومه. (تاج المصادر بیهقی). و نیز رجوع به نازک شود
برطرف شدن. زایل شدن. (ناظم الاطباء). زدوده شدن: نزدیک بود که کاربزرگ شود و شکست و رخنه کند پس صباح کرد و حال آنکه هر بلائی دفع شده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312). کز شکسته آمدن تهمت بود وز دلیری دفع هر ریبت شود. مولوی. ، خارج گشتن. (ناظم الاطباء) ، از مخرج زیرین حیوان بیرون شدن فضول یا چیز بلعشده. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
برطرف شدن. زایل شدن. (ناظم الاطباء). زدوده شدن: نزدیک بود که کاربزرگ شود و شکست و رخنه کند پس صباح کرد و حال آنکه هر بلائی دفع شده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312). کز شکسته آمدن تهمت بود وز دلیری دفع هر ریبت شود. مولوی. ، خارج گشتن. (ناظم الاطباء) ، از مخرج زیرین حیوان بیرون شدن فضول یا چیز بلعشده. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
در تداول، رفتن به نهانی. رفتن به خفا و نهانی. بی اطلاع دیگران بشتاب و سرعت رفتن چنانکه هیچ کس نبیند. به چستی و چالاکی و بی آگاهی حاضران بشتاب غائب شدن. جیم شدن. اضرهزاز. (یادداشت مرحوم دهخدا). رفتن کسی است از جایی بمناسبت آنکه وضع و موقع را موافق برای ماندن خویش در آنجا یا آن کار احساس نکند. (از فرهنگ لغات عامیانه) ، از سر واشدن
در تداول، رفتن به نهانی. رفتن به خفا و نهانی. بی اطلاع دیگران بشتاب و سرعت رفتن چنانکه هیچ کس نبیند. به چستی و چالاکی و بی آگاهی حاضران بشتاب غائب شدن. جیم شدن. اضرهزاز. (یادداشت مرحوم دهخدا). رفتن کسی است از جایی بمناسبت آنکه وضع و موقع را موافق برای ماندن خویش در آنجا یا آن کار احساس نکند. (از فرهنگ لغات عامیانه) ، از سر واشدن